در یک شب سرد و تاریک پاییزی، ساعت یازده شب، مردی روستایی به کلینیک دامپزشکی مراجعه کرد. او سگی در دست داشت که پاهایش از زنجیری که مدتها به آن بسته بود، به شدت آسیب دیده و استخوانهایش خرد شده بودند.
سگ بیچاره به وضوح از درد رنج میبرد و نیازمند کمک فوری بود. با این حال، مرد روستایی نه تنها دو ماه تمام هیچ تلاشی برای بهبود حیوان نکرده بود، بلکه اکنون نیز از پرداخت هزینههای درمان امتناع میکرد.
مرد با خونسردی گفت: “این سگ را بگیرید. اما یک سنت هم در این راه خرج نمیکنم.”

این داستان تلخی است از عدم توجه و بیمسئولیتی که به سگی معصوم ختم شده بود، سگی که تمام چیزی که نیاز داشت، کمی محبت و مراقبت بود.
به امید آگاهی و پیروزی نور بر تاریکی قلب هامون و به امید روز های خوب برای همه موجودات دنیا
برای مشاهده ویدیو و روایت کامل داستان در یوتیوب ، کلیک کنید.